*AsHeGhAnE-عاشقانه*

...بزرگترین و برترین وبلاگ عشقولانه...

اینکه باید فراموشت می کردم....

اینکه باید فراموشت می کردم....



اینکه باید فراموشت می کردم را

فراموش کردم


تو تکراری ترین حضور روزگار منی


عجیب


به بودن تو


از آن سوی فاصله ها


خو گرفته ام
...










انصاف نیست …

دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی …

و آنقدر بزرگ باشد …

که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی …













عمیقترین و بهترین تعریف از عشق این است که :

عشق زاییده تنهایی است…. و تنهایی نیز زاییده عشق است…

تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد ….

 کسی در پیرامونش نباشد!

اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی

 و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست!

برعکس کسی که  چنین اتصالی را در درونش احساس میکند…

و بعد احساس میکند که از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛

در انبوه جمعیت نیز تنهاست ……



[ سه شنبه 25 دی 1392برچسب:اینکه باید فراموشت می کردم,,,,, ] [ 3:50 PM ] [ sajad faghihnia ] [ ]
هست کسی؟؟؟

هست کسی؟؟؟


در خاطرش جایی دارم...

دلم تنگ همان کسی است که دیگر حتی

جواب سلامم را هم نمی دهد

دلم تنگ همان کسی است که وَقتی

از کنارش میگذرم دیگر به من نگاهی نمیکند

دلم تنگ است...تنگ

نمیدانم دیگر چطور باید میبودم که نبودم






برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید






این روزا خیلی تنهام، خیلی داغونم

هست کسی که مثل من دلش


نه برای کسی،


نه برای عشقی،


نه برای جایی…


نه برای چیزی!


بلکه دلش برای خودش تنگ شده…


برای خود خودش!؟







برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید







دوستش دارم بزرگیش را ، سکوتش را ، عظمتش را ، اُبهتش را ،

تنهاییش را ، حکمتش را ، صبرش را ، و بودنش عادتیست مثل نفس کشیدن !

خدا را میگویم …




[ سه شنبه 25 دی 1392برچسب:هست کسی؟؟؟, ] [ 3:45 PM ] [ sajad faghihnia ] [ ]
رفتار ما آدم ها را خدا می بیند...

رفتار ما آدم ها را خدا می بیند...

چند تکه از تو

پریشان افتاد

ته فنجانی که فالم را می گرفت…

می گفت آرام نیستی

و فردا هیچ نامه ای نخواهد آمد…


من مرده ام … به نسیم خاطره ای ، گاهی تکانی می خورم … همین








رهایم کنید

میخواهم خودم باشم ، خودِ خودم

خسته شدم بس که رقاصه شما بودم می خواهم عریان شوم

عریان عریان

از تمام وابستگی ها و اما و اگرها

می خواهم جامه خود را از تن بر کنم

سبک شوم مثل قاصدک رهایم کنید

می خواهم چرخ بزنم ، درآسمان صبح ، سوار بر نسیم

سبک چون قاصدک ، می خواهم عریان شوم از تو

از همه کابوس ها

رهایم کنید
...




برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید




همه جا پر شده که

دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم

من می گویم حق دارند

چون دوست داشتن های ما بودار است

بوی سوء استفاده

بوی خیانت

بوی دروغ و بازی می دهد...











حکایت عجیبیست

رفتار ما آدم ها را خدا می بیند و فاش نمی کند.


مردم نمی بینند و فریاد می زنند….. !!!
[ سه شنبه 25 دی 1392برچسب:رفتار ما آدم ها را خدا می بیند,,,, ] [ 3:40 PM ] [ sajad faghihnia ] [ ]
بازگشته ام...

بازگشته ام...




بازگشته ام

با کوله باری از شعر های ناگفته....

تنها اینجا

مکان امن عاشقانه های من است ....





برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید





ساده هستم

ساده می بینم

ساده می پندارم زندگی را

نمیدانستم جرم می دانند سادگی را

سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم

ساده می مانم…

ساده میمیرم…

اما…

ترک نمی گویم پاکی این سادگی را …






برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید






مهدی اخوان ثالث :

هی فلانی! زندگی شاید همین باشد؟!!

یک فریب ساده و کوچک

آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را

جز برای او و جز با او نمی خواهی.

من گمانم زندگی باید همین باشد. ...

[ سه شنبه 25 دی 1392برچسب:بازگشته ام,,,, ] [ 3:35 PM ] [ sajad faghihnia ] [ ]
تو هستی....

تو هستی....


گاه یک سنجاقک به تو دل می بندد

و تو هر روز سحر می نشینی لب حوض

تا بیاید از راه

از خم پیچک نیلوفرها

روی موهای سرت بنشیند

یا که از قطره آب کف دستت بخورد

گاه یک سنجاقک ، همه معنی یک زندگی است ..





yaspic.ir hasharat 4 حشرات در شبنم صبحگاهی









میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”

وقتی یه سنگو تو دریا میندازی

فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه

وبرای همیشه محو میشه

ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره

و سعی می کنم مثل دریا باشم

فراموش کنم سنگ که به دلم زدن

با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم....







برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید




در خاطرات بی نهایت، بودن را بخاطر اور، در لحظه ی اکنون زندگی کن

خدا را لمس کن، به صدای قلبت گوش کن ، لبخند بزن،

[ سه شنبه 25 دی 1392برچسب:تو هستی,,,,, ] [ 3:30 PM ] [ sajad faghihnia ] [ ]
كاش كمی عوض میشدیم...

كاش كمی عوض میشدیم...

تنهایی بهتر است

خودتی خودت

حداقل روحت آسایش بیشتری دارد

نگرانی كمتری داری

و میتوانی برای خودت باشی

هیچ كس دیگر به با هم بودن های قدیم اعتقاد ندارد

همه میخواهند تو را از سر خود باز كنند

كاش كمی عوض میشدیم













آنکه اعتماد می‌کند...

 مهم نیست که به چه چیزی اعتماد می‌کند، همین اعتماد حاکی از معصومیت اوست.

 حتی اگر بدلیل اعتماد، فریب بخورد، مهم نیست،

 چون ارزش اعتماد بسیار فراتر از چنین فریبی است.

 می‌توانی همه چیز را از او بگیری، ولی اعتماد را هرگز









[ سه شنبه 25 دی 1392برچسب:كاش كمی عوض میشدیم,,,, ] [ 3:25 PM ] [ sajad faghihnia ] [ ]
خوشبختی....

خوشبختی....



کسانی که زندگی خود را وقف بدست آورن منافع مادی و ثروت کرده اند

 به شما خواهند گفت که احساس خوشبختی را در اموال خود نمی یابند.

 خوشبختی هرگز انعکاس ثروتهای مادی یک شخص نیست،

بلکه انعکاس ثروتهای معنوی و احساسی او است.

 خوشبختی انعکاس تعداد روابط دوستانه ای است که هر کس می تواند داشته باشد،

 انعکاس تعداد افرادی است که در طول زندگی خود توانسته خوشبخت و هدایت کند،

 و نتیجه قدرشناسی از داشته ها است و نه میزان نارضایتی از نداشته ها.

 قدردان داشته هایتان در زندگی باشید

 و تا می توانید در خوشبختی و هدایت دیگران تلاش کنید

 و زندگیتان را بخاطر آنچه که هم اکنون هست دوست بدارید...







برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید





[ سه شنبه 25 دی 1392برچسب:خوشبختی,,,,, ] [ 3:20 PM ] [ sajad faghihnia ] [ ]
لبخند....

لبخند....

لبخندی که در چهره ام  می بینی معنایش

این نیست که زندگی ام بی نقص است،

بلکه قدردان داشته هایم هستم

و از خدا بخاطر نعمتهایش

سپاسگذارم













تلخ است ،

همه فکر کنند سرت شلوغ است ،

و تنها خودت بدانی چقدر

 تنـــهایی ..
.


[ سه شنبه 25 دی 1392برچسب:لبخند,,,,, ] [ 3:15 PM ] [ sajad faghihnia ] [ ]
دلم هوای خودم را کرده است ...

دلم هوای خودم را کرده است ...



این روزها

بیشتر از هر زمانی

دوست دارم خودم باشم !!

دیگر نه حرص بدست آوردن را دارم

و نه هراس از دست دادن را .....

هرکس مرا میخواهد بخاطر خودم بخواهد

دلم هوای خودم را کرده است ...

همین...




برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید



آهسته بیا

چیزی هم ننویس


نظر هم نگذار


همان که بخوانی بس است


من به بی محلی آدمها عادت دارم












خدایا

ماهت رو به اتمام است و گناهانم رو به ازدیاد!!


در این ساعات پایان میهمانی


میهمان جامانده‌ات را با غفران و بخششت بنواز
....



[ سه شنبه 25 دی 1392برچسب:دلم هوای خودم را کرده است ,,,, ] [ 3:10 PM ] [ sajad faghihnia ] [ ]
آدمهای ِ امروز...




به خودش زحمت نمیدهد یك نفر را كشف كند ،

زیبایی هایش را بیرون بکشد ،

تلخی هایش را صبر كند ...

آدمهای امروز،

دوستی های  كنسروی می خواهند !

یك كنسرو كه درش را بـاز كنند ؛

بعد ...یک نفر،

شیرین و مهربان،

از تویش بپرد بیرون !

و هی لبخند بزند

و بگوید :" حق بـا توست " ...






برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید





خداوندا....

به دل نگیر اگر گاهی

زبانم از شکرت باز می ایستد !!...

تقصیری ندارد...

قاصر است

کم می آورد در برابر بزرگی ات...

لکنت می گیرند واژه هایم در برابرت

در دلم اما همیشه

ذکر خیرت جاریست !!....




[ سه شنبه 25 دی 1392برچسب:آدمهای ِ امروز,,,, ] [ 3:5 PM ] [ sajad faghihnia ] [ ]
بگو میشنود . . .

بگو میشنود . . .


چشمهایت را ببند ،

در دلت با خدا سخن بگو ،

به همان زبان ساده ی خودت سخن بگو ؛

هرچه میخواهی بگو ، او میشنود ...

شاید بخواهی تورا ببخشد ،

یا آرزویی داری ،

شاید دعایی برای یک عزیز و یا شکرش ،

بگو میشنود . . .

این لحظه ی زیبا را برای خودت تکرار کن ؛

پرواز دلت را حس خواهی کرد ...




برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید


ناشنوا باش وقتی همه

از محال بـودن آرزوهایت سخن می گویند...




[ سه شنبه 25 دی 1392برچسب:بگو میشنود , , ,, ] [ 3:0 PM ] [ sajad faghihnia ] [ ]
بودن همیشه در فریاد نیست...

بودن همیشه در فریاد نیست...


باید بازیگر شوم ،

آرامش را بازی کنم

باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم

باز باید مواظب اشک هایم باشم

باز همان تظاهر همیشگی ” خوبم … ”




برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید





تنها برخی از آدمها

باران را احساس می کنند …

بقیه فقط خیس می شوند










گاهی سکوت دوست معجزه می کند و تو می آموزی که بودن همیشه در فریاد نیست





[ سه شنبه 24 دی 1392برچسب:بودن همیشه در فریاد نیست,,,, ] [ 6:44 PM ] [ sajad faghihnia ] [ ]
شاید دق کرده ام!

شاید دق کرده ام!





روزگاری خواهد رسید...

همچنان که در آغوش دیگری خفته ای...

به یاد من...

ستاره هارا خواهی شمرد تا آرام شوی!

دلت هوایم را خواهد کرد...

به یاد خواهی آورد با هم بودن هایمان را...

به یاد خواهی آورد خنده هایم را...

به یاد خواهی آورد اشک هایم را...

مطمئنم در آن لحظه در دلت میگویی: من تو را میخواهم!



 


می خندم
دیگر تب هم ندارم

داغ هم نیستم

دیگر به یاد تو هم نیستم

سرد شده ام

سرد سرد

نمی دانم

شاید…

شاید دق کرده ام!

کسی چه می داند…

بی حسم کردی.... نسبت به تمام حس های دنیا...!





 

گاهی سکوت

یعنی اما … یعنی اگر …

یعنی هزار و یک دلیل که “دل” میترسد بلند بگوید …

[ سه شنبه 24 دی 1392برچسب:شاید دق کرده ام!, ] [ 6:43 PM ] [ sajad faghihnia ] [ ]
دریا....

دریا....


باز هم آمدی تو بر سر راهم

آی "عشق" میکنی دوباره گمراهم

دردا; من جوانی را به سر کردم،

 تنها از دیار خود سفرکردم

دیریست قلب من از عاشقی سیر است

خسته از صدای زنجیر است

دریا اولین عشق مرا بردی

دنیا دم به دم مرا تو آزردی

دریا سرنوشتم را به یاد آور

دنیا سر گذشتم را مکن باور

من غریبی قصه پردازم

چون غریقی غرق در رازم

گم شدم در غربت دریا

بی نشان وبی هم آوازم

میروم شبها به ساحل ها تا بیابم خلوت دل را

روی موج خسته دریا مینویسم اوج غمها را .....






Darya

[ سه شنبه 24 دی 1392برچسب:دریا,,,,, ] [ 6:42 PM ] [ sajad faghihnia ] [ ]
مال خودت...!

مال خودت...!



بعضى اتفاق هاى خوب

اونقدر دیر مى افتن

كه باید رو به آسمون كرد

و گفت : وقتش گذشت

مال خودت...!










حرف...!

بعضی حرفا رو

هر چقدر هم بقیه بگن

تا خودت تجربه نکنی

و به غلط کردن نیفتی بـاور نمی کنی ...!



[ سه شنبه 24 دی 1392برچسب:مال خودت,,,!, ] [ 6:40 PM ] [ sajad faghihnia ] [ ]
داستان پدر و پسر

مردی مشغول تمیز کردن ماشین نوی خودش بود.ناگهان پسر ۴ ساله اش سنگی برداشت وبا آن چند خط روی بدنه ماشین کشید.مرد با عصبانیت دست پسرش را گرفت و چندین بار به آن ضربه زد. او بدون اینکه متوجه باشد، با آچار فرانسه ای که دردستش داشت، این کار را می کرد!در بیمارستان، پسرک به دلیل شکستگی های متعدد، انگشتانش را ازدست داد. وقتی پسرک پدرش را دید، با نگاهی دردناک پرسید: بابا!! …
مردی مشغول تمیز کردن ماشین نوی خودش بود.ناگهان پسر
۴ ساله اش سنگی برداشت وبا آن چند خط روی بدنه ماشین کشید.مرد با عصبانیت دست پسرش را گرفت و چندین بار به آن ضربه زد. او بدون اینکه متوجه باشد، با آچار فرانسه ای که دردستش داشت، این کار را می کرد!در بیمارستان، پسرک به دلیل شکستگی های متعدد، انگشتانش را ازدست داد. وقتی پسرک پدرش را دید، با نگاهی دردناک پرسید: بابا!! کی انگشتانم دوباره رشد میکنند؟ مرد بسیار غمگین شد و هیچ سخنی برزبان نیاورد.. او به سمت ماشینش برگشت و از روی عصبانیت چندین بار با لگد به آن ضربه زد. در حالی که ازکرده خود بسیار ناراحت و پشیمان
بود، جلوی ماشین نشست و به خط هایی که پسرش کشیده بود نگاه کرد. پسرش نوشته بود:
«« دوستت دارم بابایی»»

 

نظر فراموش نشه

[ دو شنبه 23 دی 1392برچسب:داستان پدر و پسر, ] [ 9:19 PM ] [ sajad faghihnia ] [ ]

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه